برون آی و خورشید رخ بر افروز


شب فرقت ماست مشتاق روز

ز هجر تو تا چند سوزد دلم


جمالی بر افروز و هجران بسوز

فراق تو تاکی گهی وصل هم


همه شب مده گاه شب گاه روز

دلا وصل و هجران شب و روزیست


گهی این گهی آن بساز و بسوز

گهی مست شو گاه مخمور باش


گهی پرده در باش که پرده روز

چو زاهد ز مستیت پرسد بگو


مرا جایز آمد ترا لایجوز

بجو وصل دایم تو ای فیض ازو


نهٔ قابل این سعادت هنوز